یحیی جان سلام
مدتها بود میخواستم نامه بنویسم و بدهم غلامرضا راننده ی مینی بوس وقتی به شهر می آید برایت بیاورد ولی پشیمان شدم.
بار آخری که نامه به دستش دادم طوری نگاهم کرد که ترسیدم.بجای نامه دستم را در دستان ترک خورده اش گرفت.زهره ام داشت می ترکید ولی از فشار دست گنده اش آنچنان دردم گرفت که ترس از یادم رفت.به زور دستم را از زیر فشار دستش خلاص و بطرف خانه فرار کردم.نمیدانم نامه را برایت آورد یا نه؟
این بار نامه را به مادر غلامعلی میدهم بیاورد.او می گوید غلامعلی همیشه تو را در شهر میبیند.مادر غلامعلی، بیچاره تراخم گرفته و دارد کور میشود.حکیم باشی ده تا توانسته از تخم مرغها و شیر تنها گاوش بجای دستمزد گرفته .چشمش که خوب نشده بدتر هم شده.
آخرین باری که جواب نامه ام را دادی نوشته بودی به کار بنایی مشغولی.مگر نگفته بودی می خواهی بروی دبیرستان؟
من روز شماری می کردم درست تمام شود و آقا معلم ده شوی.
عمه لیلا بعد از اینکه پیش ملاباجی ده سواد قرآنی یاد گرفتم، وقتی سپاهی دانش به روستا آمد اسم مرا در مدرسه روستا نوشت تا خواندن و نوشتن را بهتر یاد بگیرم.عمه لیلای بیچاره از اینکه خودش نمیبیند و سواد خواندن و نوشتن را هم ندارد دلش میخواهد من مثل او نشوم و برایش کتاب بخوانم.همیشه آرزو داشته شاهنامه بخواند .وقتی چشمش می دیده نگذاشته بودند باسواد شود.گفته بودند دختر اگر سواد داشته باشد نامه ی عاشقانه می نویسد.
یحیی جان این سپاهی دانش که به ده آمده آدم خیلی خوبی است.عمه لیلا هر روز به من می گوید برو اتاقش را تمیز کن.قبل از آنکه به مدرسه بروم کلید اتاقش را از عمه لیلا میگیرم و آنجا را جارو و گردگیری میکنم.صبح زود هم که از خواب بیدار میشوم و شیر گاومان را می دوشم می روم و آبگوشت ظهر رابار می گذارم و وقتی ظهر از مدرسه برمی گردم از همان آبگوشت برای آقا معلم میبرم. کدخدا به عمه لیلا گفته وسایل آسایش او را فراهم کند در عوض او هر ماه پولی به او بدهد.ما هم با آن پول گذران زندگی می کنیم.هرماه دفتر و مداد میخرم که نوشتن را خوب تمرین کنم تا بتوانم نامه های بهتری برایت بنویسم.
چند ماهی میشود جواب نامه هایم را نمیدهی ناسلامتی قرار است یک روز با من عروسی کنی.
یحیی جان این آقا معلم بجای برادری جوان خیلی خوبی است.خیلی خیلی تمیز است. لباس های مرتب و اتو کشیده ای می پوشد.من ندیده ام که دست هایش ترک داشته باشد و یا رفتارش مثل این غلامرضای بی بته باشد.هر وقت او را از دور میبینم راهم را کج میکنم تا چشمم توی چشمهای مثل گرگش نیفتد. با آن قیافه و دندان طلایی که در شهر برای خود گذاشته از دور که می خندد مثل گاو پیشانی سفید توی ذوق می خورد.میترسم توی ده برایم حرف در بیاورند.
یحیی جان کاش بودی و آقا معلم را از نزدیک می دیدی.نمی دانی چه داستان ها و شعرهای قشنگی برایمان می خواند.نمی دانی چقدر با ادب است.همیشه به من شما می گوید.همین دیروز که عمه لیلا گفت برو دم رودخانه و لباسهای او را بشور، داشتم لباسهایش را می شستم که او از کنار رودخانه رد می شد و تا دید من دارم لباس های او را می شورم گفت«شما چرا زحمت میکشید؟» آمد کنارم و خودش لباس هایش را در رودخانه آب کشی کرد.می گفت «دستهای شما یخ میکند» تا به حال کسی با من اینطوری که آقا معلم حرف می زند حرف نزده. او خیلی مهربان است.خیلی کم به شهر می رود. امروز سر کلاس گفت این هفته دو روز مرخصی دارد که برای کار واجبی به شهر می رود. می خواستم نامه ی تو را به او بدهم که برایت بیاورد ولی خجالت کشیدم.
راستی یحیی جان چرا جواب نامه های مرا نمی دهی؟شاید از قولی که به من داده ایی پشیمانی؟
زینب دختر خاله کلثوم می گفت هر کس به شهر برود دیگر دلش نمیخواهد به ده برگردد، چه رسد به اینکه بخواهد با دختری روستایی ازدواج کند.او به من گفت«مگه ندیدی صفدر با آنکه شیرینی خورده ی هم بودیم وقتی به شهر رفت دیگه پشت سرش رو هم نگاه نکرد»
فکر می کنم تو دیگر ده را دوست نداری. اگر شهربهتر است پس چرا آقا معلم می گوید خوش به حالتان که در روستا زندگی می کنید.شاید آقا معلم در شهر چیز قشنگی ندیده که انقدر ده را دوست دارد. نمی دانم او دختران روستایی را هم دوست دارد؟
من دلم می خواست تو درست را می خواندی معلم می شدی و به روستا برمی گشتی و مثل او حرف های خوب میزدی.
هفته ی پیش که داشتم از مدرسه بطرف خانه می رفتم وقتی غلامرضای حرام لقمه دوباره مثل گرگ بطرفم می آمد همین آقا معلم مثل فرشته ی نجات رسید و نزدیک من ایستاد.غلامرضا وقتی او را دید گورش را گم کرد و رفت و من یک نفس راحت کشیدم. کاش آقا معلم همیشه پیش ما بود .وقتی او هست از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسم.این ها را برایت می نویسم چون همه چیز را باید به تو بگویم.
شاید تو هم دیگر دوست نداشته باشی به روستا برگردی و یا شاید دیگر مرا دوست نداشته باشی، عیبی ندارد .فقط برایم بنویس.
منهم برایت می نویسم که آقا معلم را خیلی دوست دارم.
خرداد ۱۴۰۲
نسرین صحرایی


7 پاسخ
نسرین جان
من بی نهایت این داستان رو دوست داشتم. خیلی خیلی خوشم اومد.
فقط چند پیشنهاد دارم
اول اینکه دلم میخواد از همه ی شخصیت ها بیشتر بدونم. من خواننده ی فضول داستان ها هستم و دوست دارم بدونم راوی چه شکلیه؟ چطوری وقتی آقا معلم بهش میگه دست هات یخ میکنه لپ هاش گل میندازه؟ یحیی چه شکلیه؟ کی و کجا با راوی قرارمدار گذاشته؟ حتی فردیت غلامرضا و معلم و همه و همه رو دوست دارم بیشتر بدونم
دوم اینکه یحیی چی داره که راوی با وجودیکه میگه آقا معلم جای برادری جوان خوبیه و آقا معلم هم دارد یک جورایی بهش ابراز علاقه میکند هنوز منتظر جواب یحیی ست؟
سوم اینکه میتونی ساختار دیگه ای هم به کار ببری … شاید بد نباشه… و اون اینکه لابلای نامه ها کمی هم برایمان تعریف کنی. یا راوی برود تو فکر و خیال یا خیلی کارهای دیگر که خودت بهتر میدانی
در نهایت بسیار لذت بردم
بیش باد
فائزه جان
چه خواننده ی خوبی هستی.خواننده ای با ذهنی جستجوگر و خلاق.اگر بخواهم روزی داستان را کمی وسعت دهم حتما از پیشنهادهای خوبت ایتفاده می کنم.
نسرین جان داستان جالبی بود و من خیلی لذت بردم .
به نظرم نوشتن جمله (من هم برایت مینویسم آقا معلم را دوست دارم )لازم نیست .چون آنقدر خوب نوشتید که همین جمله برداشت میشود .
فضای جالبیه که یک داستان بلندتر بشه و من مشتاقم که بخونم .یک پیشنهاد دارم شما میتونید در قالب نامه هایی که برای هم مینویسند داستان را پیش ببرید و خواننده را بیشتر با شخصیتها آشنا کنید
.من مشتاق خواندن داستان بلند همین روایت هستم .
ممنون مریم جان از اینکه به داستان توجه کردی.
درسته که عشق به آهستگی داره اتفاق میوفته و اعتراف میشه ولی در نهایت باید ضربه ی کاری به یحیی وارد میشد.از پیشنهاد خوبت حتما استفاده خواهم کرد
نسرین عزیز،
روایت جالبی بود از شکل گرفتن عاشقانه ای جذاب که بنظرم با وجود کوتاه بودن واقعا زیبا بود …
سپاسگزارم لادن جان
ایده بسیار جذابه و کشش خوبی داره. روابط علی و معلولی در میانه داستان کمی به نظر متناقض و متفاوت از جو و فرهنگ روستا میشه. پایان بندی داستان نظرم رو تغییر داد که گویی به عمد این تناقض ها رو قرار دادید. حتما در جلسه حرف میزنم و میفهمم منظور اصلی چه بوده. ادبیات نوشته متناسبه ولی موقع نقل قول از بقیه دجار تردید میشه که آیا باید لحن روای اصلی رو داشته باشه یا شبیه کسی که ازش نقل قول میکنید. در کل باید بگم اثر خوب و قابل قبولیه. که البته خیلی روش حرف دارم