ساعت یازده صبح با وجود هوای آفتابی و گرما ی گزنده ی اواخر خرداد ماه بنگاه معاملات ملکی شایان جای خوبی بود که دقایقی روی صندلی هایش بنشینی و از دمای دلپذیر و خنک درون آن لذت ببری.
آقای میم اتومبیلش را در نزدیکترین جای ممکن به بنگاه شایان پارک کرد.سعی کرد جلوی اتومبیل زیر سایه ی درخت کنار خیابان قرار بگیرد تا وقتی که دوباره می خواهند سوار شوند گرمای صندلی های ماشین آزارشان ندهد.
خانم میم پیشنهاد کرد سری به بنگاههای دیگر بزنند تا شرایط روز دستشان بیاید.از محل پارک ماشین تا بنگاه شایان پنج بنگاه معاملات ملکی دیدند که هر کدام حداقل دو سه نفری مراجع داشتند.آقای میم گفت «خانم زیاد سخت نگیر همون توافقی که کردیم خوبه.» و برای نوشتن اجاره نامه وارد بنگاه شایان شدند.بر روی دیوار روبروی در روی تابلوی قاب کرده با خط خوش نوشته شده بود:بلافاصله بعد از عقد قرارداد کمیسیون نقدا دریافت می شود.
آقای شایان پشت میز نسبتا بزرگی نشسته بود .او مردی میانسال بود و با آنکه نشسته بود میشد حدس زد که قامتی بلند دارد.با سری طاس و ریشی پرفسوری مشغول گفتگو با آقایی بود که روبرویش نشسته بود
«آقای مهندس این مدت که شما رفتید هرچی توی این خیابون نگاه میکنم از آئودی شما خبری نیست.از گلستان دوم که رفتید صفا و رونق رو با خودتون بردید.یادش بخیر هر روز عصر شمارو میدیدم و گپی میزدیم.»
به محض ورود آقا و خانم میم از جا بلند شد و خیر مقدم غرایی گفت «به به جناب میم خدا رحمت کنه مرحوم ابوی رو.پرونده ی آپارتمانها در جریانه.دارم تمام تلاشم رو میکنم ولی خودتون مستحضرید که اوضاع چطوره.خرید و فروش کلا از رونق افتاده .سلطان عمان که اومد انگار پاشو گذاشت روی ترمز قیمت ها البته فقط روی قیمت ارز و طلا، وگرنه بقیه ی قیمت ها که ترمز نداره» و با خنده ادامه داد« مردم منتظر دلار هفت تومنی اند. »
آقای مهندس نیم خیز بلند شد و انگار مفاصل کمرش یاری نمی کرد و با آن قد بلندش مثل دری که لولایش احتیاج به روغن کاری دارد طول کشید تا کاملا بایستد. همینطور که کمر راست می کرد گفت «دیگه وقتش رسیده که ریش رو از ته بزنی.زمان ریش گذاشتن دیگه گذشته.» و در حالیکه بنگاه رو ترک می کرد برگشت و چشمکی زد و گفت «البته ناگفته نماند ریش صورتت رو پیر میکنه دیگه خود دانی»
آقای شایان لبخندی زد و گفت «در خدمتیم جناب مهندس کاری داشتین اینجا متعلق به خودتونه»
آقای مهندس برگشت و گفت «راستی تتمه حساب مارو بگو واریز کنم.» و آقای شایان در حالی که برق شادی در چشمانش نمودار شد گفت «پیامک میزنم البته قابلی هم نداره»
آقای میم که برای رفتن عجله داشت گفت « امروز برای پیگیری فروش خانه های ابوی نیامدم.بی زحمت قرارداد اجاره رو طبق توافقی که با مستاجر کردم و در جریان هستید تنظیم کن البته باید به نام خانم بنویسی چون ایشون مالک هست»
آقای شایان نگاهی کنجکاوانه به خانم میم انداخت و سریع گفت «بله بله…چشم حتما»
همان موقع خانم ریزه اندام و کوتاه قدی با بلوز و شلواری تنگ در حالی که با شالی کوتاه قسمت پشت موهایش را پوشانده بود و قسمت هایی از آن را پشت دو گوشش گیر داده بود طوری که گوشواره های خوشه ای با نگین های قرمزی که از گوشش آویزان بود کاملا دیده می شد. ناخن های لاک زده ی پایش از قسمت جلوی صندل هایش مشخص بود. در حالیکه از گرما قرمز و برافروخته شده بود وارد بنگاه شد. به نظر می رسید راه زیادی طی کرده تا به بنگاه رسیده. رفت و جلوی میز آقای شایان ایستاد.آقای شایان نگاهش را از روی برگه ی اجاره نامه برداشت و گفت «امرتون؟ در خدمتم.»
خانم تازه وارد تقاضای آپارتمانی اجاره ای برای دونفر با پول پیش دویست میلیون و اجاره ماهیانه بین پنج الی شش میلیون کرد.
آقای شایان پاسخ داد دراین منطقه اجاره ماهیانه کمتر از دوازده میلیون امکانپذیر نیست. با ورق زدن فایل ها گفت «یه خونه دارم مناسب شماست صد متر بنا با پول پیش دویست میلیون و اجاره ماهی دوازده تا. همین نزدیک هم هست .طبقه ی سومه ولی آسانسور نداره.»
خانم گفت «خیلی گرونه، بدتر از اون اینه که آسانسور نداره» و بنگاه را ترک کرد.
آقای شایان مشغول نوشتن اجاره نامه شد.دقایقی بعد آقایی با حدود هفتاد سال سن و با موهایی خاکستری و صورتی خسته و گرفته وارد بنگاه شد.با صدای گرفته و خش داری گفت «خونه برای اجاره دارین؟ سه نفریم»
«چقدر پول پیش داری؟»
با چشم های پف آلودش به طرف آقای شایان نگاه کرد و خیلی آرام انگار خجالت می کشد گفت «دویست میلیون»
آقای شایان به زیر و رو کردن فایل های روی میزش پرداخت و گفت « آهان! پیداش کردم از شانس شما یه آپارتمان خوب، اکازیون اکازیون براتون دارم. این آپارتمان به درد شما میخوره. همین دور و بره.زیربنا صد متری طبقه ی سومه آسانسور هم نداره با پول پیش فقط سیصد میلیون و ماهی دوازده میلیون کرایه»
مرد از کوره در رفت «نمیدونم انصاف و مروت کجا رفته؟ماهی دوازده میلیون اجاره مگه شوخیه.مگه چقدر حقوق میگیرم؟»
آقای شایان دستی به ریشش کشید و چینی به پیشانی داد و از زیر پلکهای نیمه بازش نگاه کرد و گفت «پول پیش رو بیشتر بده برات سبک تر میشه»
مرد با بی حوصلگی گفت «بیشتر از دویست تا ندارم.اونم با هزار بدبختی جور کردم.آخه این چه وضعیه کرایه نسبت به پارسال دوبرابر شده مگه چه خبره؟»
آقای شایان دست چپش را بالا گرفت و با دست دیگرش با اشاره به آن گفت «آقای محترم وقتی این دست آسیب ببینه و ضربه بخوره تمام انگشتان این دست شروع به درد میکنه .اقتصاد هم همینطوره. یه چیز که قیمتش بالا میره همه چیز خودشو بالا میکشه»
با این جمله ی آقای شایان صدای مرد بالا رفت که «این چه حرفیه؟ پس چرا حقوق ما بالا نمیره؟ چرا این درد و ضربه به حقوق ما منتقل نمیشه؟»
آقای شایان سکوت کرد و فقط سرش را تکان داد و به ورق زدن فایل های روی میزش مشغول شد و رو کرد به مرد و گفت «اسم شمارو فایل می کنم اگه چیز مناسبی پیدا کردم خبرتون میکنم »
و دفتر بزرگش را که با حروف الفبا تنظیم شده بود باز کرد و نام و شماره تلفن مرد را در آن نوشت و آقای دال بنگاه را ترک کرد.
خانم میم با تعجب به آقای شایان نگاه کرد و سرش را رو به همسرش به نشانه ی سوال تکان داد.
اجاره نامه تنظیم شد و خانم میم به عنوان موجر و آقای میم به عنوان شاهد آن را امضا کردند.
خانم میم طاقت نیاورد و گفت «چرا پول پیش خونه رو برای این آقا صد میلیون اضافه کردید؟»
آقای شایان نگاهش را از خانم میم دزدید و رو به آقای میم کرد و گفت «خدا رحمت کنه مرحوم ابوی شما رو. دارم روی خونه های ایشون کار میکنم. قیمت گذاشته بودید متری ۸۵میلیون. من فایل کردم متری۸۷میلیون. توی این اوضاع و احوال همه تخفیف میخوان. قیمت رو بالا بردم که جا برا تخفیف باشه.»
آقای میم گفت «لطفا قرارداد مارو توی سیستم بزن که دوباره برامون دردسر نشه و چپ و راست برامون پیامک نیاد که خونتون به عنوان خونه ی خالی شناسایی شده.»
آقای شایان گفت «توی سیستم برا چی؟همینطوری هم قانونیه. برا خودتون میگم. ازتون مالیات میگیرن» و وقتی با اصرار آقای میم مواجه شد با دلخوری گفت «امر امر شماست!» و ادامه داد «از سر تا ته این خیابونو که برید پونزده تا بنگاه میبینید. خیابون بعدی ما هم حدود بیست و سه تا و خیابون قبل ما هم حدود بیست تا یعنی سرجمع بگم توی این سه تا خیابون حدود شصت تا بنگاه معاملات ملکی فعاله. مامور دولت میاد بررسی کنه میبینه این همه بنگاه توی سه تا
خیابونه. میگه حتما سود داره. لابد کار میکنند ولی حتما توی سیستم وارد نمیکنن. بعد بر اساس گردش مالی صاحاب بنگاه براش مالیات می بندند. خدا شاهده همین پارسال از این بنگاه هفتاد میلیون بیشتر کاسبی نکردم ولی چهل میلیون مالیات برام اومد. که چی؟ چون تراکنش مالی پارسالم دو میلیارد بود که البته از کارهای دیگه ای که داشتم »
در همین موقع پیرمردی عصا زنان وارد بنگاه شد. سرفه ای کرد و سینه اش را صاف کرد و خودش را به صندلی رساند و روی آن ولو شد. نفسی تازه کرد. آقای شایان از پشت میزش بلند شد و آمد کنار او و گفت «به به آقای سین عزیز. خوش آمدید. راه گم کردید شما کجا اینجا کجا؟ از صاحبخونه راضی هستید؟ آقای سین نفسی تازه کرد و گفت «آره بابا جون صاحبخونه که خوبه ولی دیگه نمیخواد صاحبخونه باشه داره هست و نیستش رو جمع میکنه که از این جا بره. من و عیال هم باید اسبابمون رو بزاریم رو کولمون و بریم یه جای دیگه. از وقتی خونه رو فروختم و قسمتی از پولش رو دادم به پسرام و هر کدوم رفتند یه گوشه ی دنیا آلاخون و والاخون شدیم. اومدم دنبال یه جای مناسب»
خانم میم تمام حواسش متوجه آقای سین شده بود و با همدردی به او نگاه می کرد. آقای میم که عجله داشت گفت «پاشو خانم دیر میشه ساعت یکربع به دوازده هست هزار تا کار داریم» و از آقای شایان خداحافظی کردند و به بیرون بنگاه رفتند.
آقای میم رو به خانمش کرد و گفت «روم نشد بهش بگم مرد حسابی مگه همین پارسال نبود، درست سه ماه پیش که بابت فروش یکی از خونه ها از ما و خریدار پنجاه میلیون گرفتی. چطور میگی در طول پارسال که انقدر خرید و فروش خونه رونق داشت درآمدت فقط هفتاد میلیون بوده؟ » و خانم میم با ناراحتی گفت «دیدی فقط توی پنج دقیقه پول پیش خونه رو صد میلیون بالا برد. نکنه توی این معامله ضرر کرده باشیم؟ »
نوشته از نسرین صحرایی. ۳۱ خرداد ماه ۱۴۰۲


یک پاسخ
ماجرای مرد و زنی که در بنگاه معاملاتی از اخلاق دلالی آقای بنگاهی ناراحت و متعجب میشوند. به نظرم موقعیت و سوژه امکان بیان داستانهای زیادی داره که احتمالا ما ازش بیخبریم.