
پیرزنِ مرگ
پیرزنِ مرگ سلمان باهنر و تو میدانی تمام زیبایی میدانی که اسمش را باغملی گذاشتهاند در وجود همین کبوترهای سفید است. عصرها مردمی که تمام

پیرزنِ مرگ سلمان باهنر و تو میدانی تمام زیبایی میدانی که اسمش را باغملی گذاشتهاند در وجود همین کبوترهای سفید است. عصرها مردمی که تمام

سربازِ ساعت یک سلمان باهنر قاعده، قانون یا منطقی درکار نیست. پیرمردِ آشپز، میترسد با هرکس همکلامی میکند دقیقهای بعد او را مُرده بیابد. هرلحظه
بنگاه دار دم در ایستاد و گفت خانم فقط حواستون باشه این خونه کلنگیه قیمت پیشنهادی تون باید مال زمین باشه باید اینجارو خراب کرد

تابستانها برای من همیشه مترادف با تعطیلی بوده است. چه در زمان تحصیل و چه حالا که کارم با درس و مدرسه گره خورده. راستش