تمرین توصیف، کنش، دیالوگ

پرايد سفيد مدل هفتاد و شش جوري روبروي قاليشويي پارك شده انگار يك آدامس گُنده ي جويده شده است كه كسي با عصبانيت تفش كرده باشد كنار جدول خيابان. شاگرد قاليشويي از نيسان آبي حامل قالي هاي شسته شده كه حالا زير بارانِ ناغافل يك روز آفتابي پائيزي دوباره دارند خيس مي شوند جست مي زند پائين. 

  • اين لگن مال كيه؟

صاحب قاليشويي پشت در شيشه اي نيمه باز مغازه ايستاده و ( با خونسردي) بيرون را مي پايد. سيگاري مي گذارد لاي لب هاي سياهش و كبريت روشن را دزدانه از سو سوي بادي كه اصرار دارد خودش را از درز در هل بدهد تو ميگيرد زير سيگار .

  • گفته بودم نذار كسي ماشين بذاره اينجا

باران شديدتر مي بارد. (باران قصد دارد در كوتاه ترين زمان ممكن به لايه هاي وسطي فرش هاي لوله شده برسد). شاگرد قاليشويي از توي داشبرد كيسه ي نايلوني نان و پنير را در مي آورد. وقتي از محاسباتش براي جا دادن آن حجم از موي فرفري ريز داخل كيسه ي فريزر نااميد مي شود،  كيسه مچاله شده را پرت مي كند توي شيشه ي جلوي پرايد قراضه.

  • كثافت

روكش پلاستيكي ضخيم نيسان گوشه ي مغازه است. شاگرد قاليشويي مي دود تو. 

  • سلام اوسا

صاحب قاليشويي سر جايش ثابت و بي حركت ايستاده. به در ورودي آموزشگاه زبان آنطرف خيابان خيره شده است. صدايش بدون هيچ عجله اي لاكپشت وار از اعماق حنجره بيرون مي آيد.   

  • مال يكي از هميناس

آدامس جويده ي شده دارد حسابي زير باران شسته مي شود. شاگرد قاليشويي روكش محافظ را با حركاتي تند و موزون مي كشد روي فرش ها. 

  • چجوري بايد به اينا حالي كرد اين لكنته هاشونو دم اين دكون پارك نكنن. 

آب دارد به لبه ي جدول مي رسد. مو فرفري مي دود سمت آموزشگاه زبان. محكم مي كوبد به در چوبي آموزشگاه. 

  •   ‌ اين لگن مال كيه ؟ اينجا محل كسب ماس. زود بياد ورش داره. 

صاحب قاليشويي روي چهارپايه ي چوبي اش پاشنه ي در قاليشويي نشسته است. مي بيند كه يك كله ي مقنعه پوش و يك كلاه پشمالوي راه راه سمت راست در آموزشگاه و دو تا شال رنگي سمت چپ نمايان مي شود. 

  • آقا چه خبره اينجا رو گذاشتيد رو سرتون.  
نویسنده این داستان

داستان‌های دیگر را هم بخوانید.

فاطمه روحانی

آقای میم

دوربین را گرفتم جلوی صورتش و با فلش بزرگی که روی دوربین بود دستم عکس گرفتم. یک جفت چشم آبی به چشم های من نگاه

فاطمه روحانی

نزدیک یا دور

یک: با هم نشسته‌ایم تا چایی که سفارش داده‌ایم آمده شود. نارنجی آسمان افتاده توی شیشه‌ی پشت سرش در کافه و نورش برگشته توی چشم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *