در اتاقش را باز کردم و دوباره حالم بد شد .
روی تخت پر از لباسهایی بود که با لحاف گره خورده بودند.دنبال روسری ام بودم .همه ی آنها را هم زدم ولی پیدا نکردم .
روی میز تحریر هم مقداری لباس بود .دوتایی هم از صندلی آویزان شده بود . یک شلوار برعکس هم روی زمین.
عصبی شدم .زیر لب چند دعای خیر نثارش کردم.
– آخه مگه دختر انقدر شلخته میشه! در کمد باز ، در کشو باز همه چی پخش زمین .
خدایا این به کی رفته اینجوری شده!
دو شلوار راحتی و یک تونیک و چند لباس زیر را تا کردم و روی تخت چیدم .ولی باز آرام نشدم .
– اصلا به من چه! تقصیر منه که همیشه کاراشو انجام میدم .
روسری را پیدا نکردم و در اتاق را محکم بستم .
همیشه همین است .وقتی قصد بیرون رفتن دارد این بلوز را با آن شلوار می پوشد .تصمیمش قطعی ست ولی ناگهان نظرش عوض می شود ، آنها را در آورده پرت می کند و یک دست لباس دیگر .گاهی ۵ دست لباس امتحان می کند و دست آخر درست وقتی که اسنپ یا دوستانش جلو در هستند ، با آخرین ست آزموده بیرون می رود .طوری که هیچوقت فرصت بستن بند کفشهایش را هم ندارد .و من هر بار تکرار می کنم:
– مراقب باش بند کفشت نره زیر پات تو پله ها!
صدای در خروجی ساختمان می آید .کوچکتر که بود گاهی حتی از آیفون هم رفتنش را می پاییدم .نمیدانم چرا !
مثلا اگر من ببینم در را بست امنیتش تامین است؟ یا چند بار به تذکر من گوش داده و بند کفشش را بسته؟ تماسهای نگران من چند بار باعث شده زودتر برگردد؟ کدام غر و لند مانع شلوغ شدن اتاقش شده؟
حقیقت این است که هیچکدام و من می دانم که کاری عبث را به طرزی بینهایت عبث مدام تکرار می کنم اما نمی دانم چرا این دانستن مانع انجام مجددش نمی شود؟
مگر نه اینکه آگاهی ، عمل را معنادار و هدف دار می کند ؟وقتی برمیگردد از او می پرسم آیا دیگران به لباسش توجه کرده اند؟ معمولا پاسخش این است که نه واقعا کسی توحه نکرده .گاهی هم بعضی ها گفته اند چه خوشگل شدی یا چقدر شیک و با کلاس !
اینطور مواقع منطقی تر به نظر می رسد .البته باید هر لحظه مراقب کلامم باشم تا خدا نکرده به عزت نفس ، اعتماد بنفس یا زیباییش خدشه ای وارد نکنم یا وارد مرحله القای حس بی ارزشی نشوم .اما خودش هم می پذیرد که این حجم حساسیت به پوشش اساسا بیهوده است و زیبایی او مدیون قدرت پروردگار .اما باز هم فردا همان مراحل لباس امتحان کنی و پرتاب به هر طرف اتاق تکرار میشود .به تازگی آینه قدی نیز خریده که راحت خودش را ورانداز کند که البته برای من هم بد نشده و گاهی آثار رژیم غذایی چندان رعایت نشده ام را در آن می جویم .
دخترم در ۲۲ سالگی لباس را شخصیت ، زیبایی و حتی نوعی سرگرمی می پندارد و من در ۴۸ سالگی هنوز با خود درگیرم که این چند تکه پارچه چرا انقدر مهم است و اقتصاد ،سیاست، دیانت ، متانت و انسانیت را درگیر خود کرده است.
اتاقش را دوباره نگاه می کنم .لبخند میزنم و با خودم می گویم شاید او قبل از من پاسخ این سوال را پیدا کند .در را آرام می بندم اما پشیمان می شوم .باز می کنم تا داخل اتاق پر از لباس در طول روز نمایان باشد.
الهام رهگذر ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲


یک پاسخ
جستار پر کششی بود و سوالاتی که میشود عمیق تر طرح بشن. در کل به نظر بخش سوالات و بخش روایی بهتره که داخل هم بیان. اینطوری کشش بیشتری پیدا میشه