روایت‌های شما

نزدیک یا دور

یک: با هم نشسته‌ایم تا چایی که سفارش داده‌ایم آمده شود. نارنجی آسمان افتاده توی شیشه‌ی پشت سرش در کافه و نورش برگشته توی چشم

ادامه مطلب »

این بار

دوباره پشت خط آمد. سومین بار بود که هر دو دقیقه زنگ می‌زد و تا می‌دید پشت خط است قطع می‌کرد. اخلاقش عوض نمی‌شد. از

ادامه مطلب »

حکایت روزگار سخت

آفتاب تموز با بی رحمی بر تن های نحیف گرسنگان می تابد.کودکان با شکمی آماس کرده و مردان و زنان با دهانی تف زده مستاصل

ادامه مطلب »

تیرمست

ناصر رو به روي پنجره چوبی می‌ایستد. ابروهای پرپشت نامرتبش را در هم میکشد و به جنگل نگاه‌میکند. همان روزهایی که با ایکاش‌ها کلنجار میرفت،

ادامه مطلب »

پرتقال‌های خیس

ثریا از تراس پایین می‌آید. روی پله‌ها می‌نشیند. آخرین دانه موهای سفیدش را میبافد و پشت‌سر می‌اندازد. آلبوم قدیمی را باز میکند.ورق می‌زند. فریبا و

ادامه مطلب »

چهارشنبه سوری به صرف کتاب

همه‌ی آن‌هایی که قاعدتا باید می‌آمدند کتاب‌هایشان را ببرند آمده‌اند. بالاخره خانم بیاتی هم آمد. يك پايش كمي مي‌لنگد. دارد لنگان‌لنگان وارد حیاط کتابخانه می‌شود.

ادامه مطلب »