کفشهایشان را یک لحظه میبینم .دوباره محو می شوند.جیغ می کشم ، از ته دل داد میزنم ولی کسی صدایم را نمی شنود.بوی نا مطبوع لجن و جلبک را حس می کنم.نمی دانم اگر من نباشم ملوس را چه می کنند.نکند بابا او را در صندوق عقب ماشین به مکانی دور ببرد؟ گربه ی ناز نازی من آواره می شود. مامان تنهایی خواهد ترسید .صبحها پدر به اداره می رود و او در این باغ درندشت هیچ همدمی جز پرنده ها و سگها و درختها ندارد.اما آنها زبان مامان را نمی فهمند یا نمیتواند موهایشان را دم موشی ببندد.حتما پشت شیشه ی بلندِ در آهنی زنگ زده خواهد نشست تا آرام آرام گونه هایش خیس شوند . پوست روشنش با مویرگهای سرخ قرمز تر خواهد شد.وقتی بابا بیاید رویش را بر می گرداند تا از سرخی دماغش پی به گریه های بی امانش نبرد.بابا موتور را زیر نرده های ایوان سرتاسری که هر دو اتاق و آشپزخانه با درهای بزرگ به آن باز می شوند پارک می کند. ته دلش خواهد گفت اگر الهام بود عصر با موتور میبردمش بازار تجریش و برایش بستنی می خریدم.لباسم خیس شده است .همان لباس سرمه ای خال خال سفید که مامان برایم دوخته و عاشق آستین حلقه ای و خنکی اش هستم .این اولین بار است که آن را می پوشم و کلی برایش ذوق کردم.صداهای محوی می شنوم .انگار فریادی در سرم می پیچد .دوباره کفش های پسر عمو و بابا را میبینم .فرصت کم است .مشغول تماشای درختهای گوجه سبز و گیلاس مرا نمی بینند و دوباره همان تصاویر و صداهای عجیب تکرار می شود .دست و پا می زنم ولی فایده ای ندارد .فریادم با حجم زیادی از آب بو گندو در آمیخته و خفه می شود.همه چیز تمام شد .یک نفر دستم را می گیرد و بیرون می کشد .مثل موش آب کشیده شده ام.بابا بغلم می کند و به سمت خانه می دود .من نجات پیدا می کنم و دوباره پیرهن سرمه ای پشت موتور بابا باد خواهد خورد و من بستنی ام را.
سوال ۱: زمان افعال برای بیان خاطره گذشته باشد یا حال هم اشکالی ندارد؟
سوال۲: اشاره مستقیم به استخر و غرق شدن بشود یا خیر؟
سوال ۳: اینکه در بیان خاطره تصورات هم بیاید اشکال ندارد؟
سپاس از مطالعه و پاسخگویی شما

