مسافران بی‌بدرقه

بد جوری سردش بود.سرما تا مغز استخوانش نفوذ کردبود.میخواست کسی را صدا بزند ولی توانی برایش نمانده بود.صدایش بیشتر به ناله ای می مانست. با اندک تکانی درد  هجوم می آورد. بالاخره کسی به سراغش آمد.یک نفر نبود دو سه نفری بودند.او را روی برانکاردی گذاشتند و آن را به حرکت درآوردند.هیچ کس به ناله هایش توجهی نمی کرد. 

«دیشب توی شیفت معصومی دو تا مرفین گم شده»

«ای بابا دردسر شروع شد»

«حالا اینا رو ول کنین بگین من چیکار کنم فردا شبو»

«خوش تیپ کن و برو و دلشو ببر»

«آخه شنیدم زن داره .زنش هم دو سه ماهی میشه رفته امریکا که بچه ش همونجا دنیا بیاد»

«خب زن داشته باشه طاعون که نداره»

از درد بخود می پیچید و سرما آزارش میداد .بالاخره دستی پتویی را رویش کشید.

«خوشگل خانم اینم پتو دیگه چی میخوای؟»

بوسیله ی آسانسور از زیر زمین بیمارستان به طبقه ی سوم رفتند.

همسرش جلو آمد و دستانش را گرفت.احساس آرامش کرد.

«خیلی درد دارم بگو مسکن بزنند»

«طاقت بیار خانم خوشگله باید کاملا بهوش بیایی نمیشه برات مسکن بزنیم»

چند نفری او را روی تخت منتقل کردند و بعد از سر و سامان دادن  به وضعیت او اتاق را ترک کردند.

با ناله سراغ بچه را گرفت.

«پسره. منم از پشت شیشه دیدمش »

«چرا از پشت شیشه؟»

«توی انکوباتور هست.قطع نفس داشته»

«الان که نفس میکشه؟

«آره »

می خواست خود را جابجا کند ولی درد امانش را بریده بود.

در اثر داروی بیهوشی بین خواب و بیداری بود.جمله ای را شروع می کرد و هنوز کامل نشده چرتش می گرفت . کلمات را جابجا می گفت و در هپروت فرو می رفت.

فردای آن روز وقتی او را  مرخص کردند باید بدون نوزادش به خانه بر می گشت .گفته بودند چون  ریه باز نشده باید در بیمارستان بماند.

برای دیدنش به بخش نوزادان رفت و با اصرار زیاد او را نشانش دادند‌. چقدر دلش می خواست در آغوشش بگیرد.او همدم ثانیه به ثانیه اش بود و حدود نه ماه با او نفس کشیده بود.باید او را در بیمارستان  می گذاشت و به خانه بر می گشت تا بوسیله ی دستگاه نفس بکشد.«پس چرا اونو بزور بیرون آوردند تا نتونه نفس بکشه.من که داشتم بجای هردومون نفس می کشیدم؟»

خطای پزشکی صورت گرفته بود و کسی زیر بار نمیرفت.قبل از عمل انقدر امضا می گیرند که هر بلایی سرت بیاید نمی توانی کاری کنی.«چرا قبل از سزارین دکتر دستور سونوگرافی نداده بود؟نوزاد هشت ماهه ریه اش باز نمیشه.دکتر در محاسبه ی ماههای بارداری اشتباه کرده بود.به همین راحتی !»

به خانه رفت .به غیر از درد بعد از سزارین باید درد سینه های پر از شیرش را هم تحمل می کرد.تا رفتن به مطب دکتر چند روزی طول می کشید .دو روز بعد از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند نوزاد به کمک دستگاه هم قادر به تنفس نبوده.کارهای بعد از فوت نوزاد به بیمارستان سپرده شد.

همسرش طاقت بردن نوزاد به گورستان را نداشت و او هم در این شرایط نمی توانست تصمیم درستی بگیرد.

نیاز به درآغوش کشیدن نوزاد همیشه در دلش مانده بود تا آنکه روزی در بهشت زهرا در کنار قطعه ای صحنه ی عجیبی دید‌. کارگر جوانی در قطعه ی کناری آن ها  مشغول حمل فرغونی بود . خوب که توجه کرد داخل فرغون را دید. پر بود از قطعات چهل،  پنجاه سانتی متری که با پارچه ی سفید پوشیده شده بود.این ها چه بود؟ کجا می بردشان؟ جوان فرغون را در کنار گوری کنده شده برد.  خود را به جوان رساند‌. سراسیمه گفت «اینا چیه؟»

«اینا بچه هایی هستند که در بیمارستان بدنیا آمدند و مرده اند و بیمارستان داده برای خاکسپاری»

خشکش زد. خواست یکی از آن ها را بردارد و بجای مادر غایبش درآغوش بگیرد‌ ولی نتوانست. انگار جان از بدنش خارج شده بود.

 توانی برای هیچ کاری نداشت. تمام نیرویش در اشکی بود که بی اختیار از چشم هایش بیرون می ریخت. جسد نوزادان به خاک سپرده شد و هیچ مادری جز او در کنارشان نبود‌.

نوشته ی نسرین صحرایی 

تیرماه ۱۴۰۳

نویسنده این داستان

داستان‌های دیگر را هم بخوانید.

فاطمه روحانی

آقای میم

دوربین را گرفتم جلوی صورتش و با فلش بزرگی که روی دوربین بود دستم عکس گرفتم. یک جفت چشم آبی به چشم های من نگاه

فاطمه روحانی

نزدیک یا دور

یک: با هم نشسته‌ایم تا چایی که سفارش داده‌ایم آمده شود. نارنجی آسمان افتاده توی شیشه‌ی پشت سرش در کافه و نورش برگشته توی چشم

یک پاسخ

  1. آخر داستان عجب موقعیت داستانی خلق شده! دستمریزاد نسرین جان
    دارم به این فکر می‌کنم که داستان می‌تواند از آخر شروع بشود. یعنی از جایی که زنی فرغون حامل جسد نوزادان را میبیند و بعد فلش بک بخورد به خاطراتش.
    البته با توضیحاتی که در کلاس دادی در مورد اینکه تجربه زیسته خودت بوده قطعا انتظار نمیره که در اولین بار دربیاد داستان.
    حتما بازنویسی این اثر هم برات سخت خواهد بود.
    ولی اگر بخواهی به داستان تبدیلش کنی به این یشنهاد میشود فکر کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *