دوباره پشت خط آمد. سومین بار بود که هر دو دقیقه زنگ میزد و تا میدید پشت خط است قطع میکرد. اخلاقش عوض نمیشد. از همان روزهای اول زندگیشان همینطور بود. نه آنقدر صبور که تا تمام شدن تماس حسین و زنگ زدن او صبر کند و نه آنقدر بیملاحظه که انتظار داشته باشد هر طوری که شده باید جوابش را در همان تماس بدهد. این بار پشت خط آمدنش بیشتر از همیشه حسین را که با پسرخالهاش هیدو حرف میزد عصبی کرده بود.
بعد از دو سال دوباره گشت ساحلی ردشان را زده بود و هیدو دیر یا زود گیر میافتاد. زنگ زده بود که اجازه بگیرد بار را وسط دریا خالی کند و شتر دیدی ندیدی. پانصد میلیون تومان ابزار بار لنج، همه سرمایه دستشان بود. از دست میرفت دوباره بارکش بقیه بودند و کرایه قایق کفاف خرجی نمیداد. دوباره فروغ زنگ میزد و اینبار طولانیتر از همیشه گوشی را نگه داشته بود. بلدی که در بری از دستش، گازش بگیر و فرار کن. دیگه باکت چیه؟ خو ایجوری که خاک تو سرمونه. ینی هر وری میری همرات میاد؟ نه خو راس میگی. نمیشه که برگردی دبی. اونور بگیرن بدترم میشه. برو سمتش. راضیشون کن یجور. ها. پولش بده. چمیدونم چقد، هرچی. ده بیست پنجاه. الان هرچی دارم میریزم برات. طرف درست آن طرف آبهای بینالمللی منتظر هیدو بود و هر سمتی میرفت میآمد. چارهای نبود ولی اگر قبول نمیکرد بجز بار که ضبط میشد حداقل پانصد تای دیگر باید جریمه میدادند تا لنج آزاد شود. ینی چی نشناختیش؟ کا خو چی ازین مهمتره. دراز و کوتاشم نفمیدی؟ چاق و لاغری. سن و سالش. اه دیوونم کرد این فروغ. ول نمیکنه. بار پنجمشه زن. جلوتر نرو فعلا. زنگش بزنم ببینم چشه. دوربینت بنداز خوب قیافش ببین بگو بهم، شاید شناختم.
الو عزیزوم. بگو قربونت بروم. نه خوبوم. خوب خوب. نه بابا چیزیم نیست. ای هیدو زنگ زده بود. داره برمیگرده. تو بگو جونوم. چی شده؟ خیلی خب باشه. اومدم بگو. آره. نیم ساعت دیگه اونجام. ها تنها دیگه.
ده هزار تومانی را گذاشت زیر سینی و استکانش را نیمه کاره رها کرد. بلند شد و رفت سمت ماشین. هیدو را گرفت. چی شد؟ هنوز اونجان؟ خب بنال دیگه. شک نداری؟ خود خودشه؟ برگشته یعنی؟ خو پس رو نیت اومده بیشرف. کل طایفشون همینن بیناموسا. فروغ جواهره بین اینا. ها میدونم. بت قول میدم ناشتا زده به دریا. شده تا شو میمونه تا بچزونه منو. بیناموس. چمیدونم والا. پاسوز مو شدی. ها. بریز. راهی نیست. جور میکنم ضررتو میدم. لعنت بهش بیشرف. شترم اینقدر کینه نداره که ای گه داره.
ماشین را روشن کرد و راه افتاد. از شهر بیرون زد. ساحل خلوت بود. پیاده شد. لابلای خروش موجهای بلند، گریه کرد. های های. بیچاره هیدو، بیچاره خودش، بیچاره فروغ با این پسرخاله چپلش. دوباره زنگ زد به هیدو. پانصد میلیون تومان بار نازنین را ریخته بود کف عمیقترین جای خلیج. آمده بود داخل آبهای ایران و از کنار مردک شکم درام گذشته بود. به هم دلداری میدادند اما خودشان بهتر از هرکسی میدانستند حالاحالاها داغ آن لحظات سخت از ذهن هردوشان پاک نخواهد شد.
رفت سمت خانه. بیشتر از یک ساعت گذشته بود. بدون شک چیزی از اتفاق امروز به فروغ نمیگفت. چه از ماجرای ریختن بار چه برگشتن پسرخاله کینهای نامردش. این یکی را دیر یا زود خودش میفهمید، حتما برای چزاندن بیشترش بهانهای پیدا میکرد و هر طور شده خودی نشان میداد. کلید انداخت و در را باز کرد. فروغ وسط اتاق نشسته بود. از حالت چشمهایش مشخص بود کلی گریه کرده است. بیا پیشم حسین. از اوجا سخته واسم حرف بزنم. بی بهانه سمتش رفت و کنارش نشست. بم زنگ زدن گفتن. شمرده و بریده بریده حرف میزد. ولی خودم هنوز ندیدمش. دلم میخواد دوتایی بریم ببینیم. نمیخواست خلاف نظرش حرفی بزند. نزدیکتر رفت و دستش را گرفت. دیر اومدم عزیزوم. بخاطر هم او بود. غصه خوردی خیلی. اینبار بخدا دارم براش. یه کاری میکنم بره که بره. اصن تو چیکارش داری. ولش کن. مهم مونوم که تا ته دنیا کنارتم. دستش را گرفت و محکم فشار داد. حسین جونوم حق داری نفهمی موضو چیه. چیکار به کسی دارم؟ مهم منم مهم تویی. ولشون کن. چن روزی شک داشتم، تا اینکه امروز صبح خودمو جم کردمو ناشتا آزمایش دادم. یه ساعت پیش زنگم زدن، میگن مثبته، ولی تا نبینی و نگی درست میگن چیزی باورم نیست.


2 پاسخ
روایت در خلق یک موقعیت دراماتیک و لحن، بسیار موفق بوده است.
حتما قرار است بعدها کاملتر شود.
بیش باد
دمت گرم مصطفی لحن رو به نظرم خیل یخوب درآورده بودی. من خودمو توی بوشهر یا بندر عباس تصور میکردم. موضوع رو دوست داشتم. میدونم داری سعی میکنی کوتاه بنویسی فقط به نظرم اونجا که مستاصل شده بود و دیالوگ آخرش با زنش (با فرض اینکه حتی قراره کوتاه باشه) بهتره یکم بیشتر برامون حرف بزنه.