نویسنده: الهام رهگذر

الهام رهگذر

برزخ

غذا آماده بود. عطر چلو گوشت  و سبزیجات خانه را پر کرده بود. ظرفها را روی میز چیدم. روغن کرمانشاهی روی برنج ریختم و شروع

الهام رهگذر

فرزند

ساعت ۲ نیمه شب را نشان می داد. باز هم خواب شده بود جن و او بسم الله. شقیقه هایش را با روسری کوچک گل

الهام رهگذر

تخت خواب

آرام پتو را کنار زد و دست دخترش را روی تشک گذاشت . برای اینکه صدای جق جق فنر تخت در نیاید خیلی سریع ایستاد

الهام رهگذر

پیراهن خال‌خالی

کفشهایشان را یک لحظه میبینم .دوباره محو می شوند.جیغ می کشم ، از ته دل داد میزنم ولی کسی صدایم را نمی شنود.بوی نا مطبوع

الهام رهگذر

معلم

روز اول مهر صبح زودتر از قبل بیدار شدم .موزیک ملایمی را با صدای بلند پخش کردم .روی گلها با حرکات موزون انجام آب اسپری

لباس

در اتاقش را باز کردم  و دوباره حالم بد شد .روی تخت پر از لباسهایی بود که با لحاف گره خورده بودند.دنبال روسری ام بودم