نویسنده: فائزه روحانی

فائزه روحانی

چهارشنبه سوری به صرف کتاب

همه‌ی آن‌هایی که قاعدتا باید می‌آمدند کتاب‌هایشان را ببرند آمده‌اند. بالاخره خانم بیاتی هم آمد. يك پايش كمي مي‌لنگد. دارد لنگان‌لنگان وارد حیاط کتابخانه می‌شود.

فائزه روحانی

پسر برف

محله هنوز خواب است. برف که می‌بارد، این‌طور سنگین و پُر اُبُهَت، بهترین جا، زیرِ لحافِ بی‌خیالی‌ست. بی‌خیال می‌شوم. زیر دست و بال مادرِ عزیز

فائزه روحانی

عینک آفتابی خانم منوچهری

 ساعت از ده گذشته‌ و خانم منوچهری هنوز نیامده‌است. پنج شنبه است و به نسبت روزهاي ديگر خلوت. پنج شش نفر در سكوت سنگين سالن

فائزه روحانی

تو هم بیا نویسنده بزی!

آدم هرچه بزرگ‌تر ميشود،‌ حرف هاي بيشتري براي نزدن پيدا مي‌كند. شما چقدر حرف برای نزدن داريد؟ از همان حرفهايي‌كه توي راهنمايي يا دبيرستان مي‌رفتيد

فائزه روحانی

بلفاروپلاستی

نمی‌دانم ساعت چند است. باید آن‌قدری از صبح گذشته‌باشد که کسی تلفن کند. همکارانِ شرکت همه می‌دانند مرخصی‌ام. موبایلم کنار بالشت همین‌طور می‌لرزد.کورمال کورمال دکمه‌ی

فائزه روحانی

چهل‌وپنج‌هزار لیتر آب

نتوانستم بیشتر از دو سال به رژیم گیاه‌خواری پایبند بمانم با وجودی که می‌دانستم برای تولید یک کیلوگرم گوشت گوساله پانزده‌هزاروپانصد لیتر آب و برای