نویسنده: فاطمه روحانی

فاطمه روحانی

آقای میم

دوربین را گرفتم جلوی صورتش و با فلش بزرگی که روی دوربین بود دستم عکس گرفتم. یک جفت چشم آبی به چشم های من نگاه

فاطمه روحانی

نزدیک یا دور

یک: با هم نشسته‌ایم تا چایی که سفارش داده‌ایم آمده شود. نارنجی آسمان افتاده توی شیشه‌ی پشت سرش در کافه و نورش برگشته توی چشم

فاطمه روحانی

مردِ مینی‌بوس دار

ستاره حوالی شش صبح بیدار شد. مثل هر روز قبل از هر کاری گوشی موبایلش را در گرگ و میش هوا گرفت جلوی صورتش و

فاطمه روحانی

مرگ لب ایوان

روزهای اول زمستان است. هوای اصفهان سرد و آلوده است و ما برای فرار کردن از هوای آلوده‌ی شهر به روستا پناه آورده‌ایم. من، علی،

فاطمه روحانی

چه فرقی می‌کند؟ من یا تو!

چه فرقی می‌کند من یا تو؟ «بازنویسی» تازه از خواب بیدار شده‌بود. موهایش را سریع پشت سرش گره کرد. آشپزخانه شلوغ بود. لابلای ظرف‌های شسته‌نشده‌ی

فاطمه روحانی

پیراهن گلدار

پیراهن گلدارت را کی می‌پوشی؟ پیراهن بلند گلدار بنفش و سبز را که پارچه‌اش را سال‌ها پیش از بندر ترکم خریده‌ام از کمد لباس‌های اتاق

فاطمه روحانی

داستان از کجا شروع شد؟

«تا حالا شده یک دفعه بزنی زیر همه چیز و تمومش کنی» استکان چای کنار میزش را برداشت و همانطور که به صورتش نزدیک می‌کرد،