
تیرمست
ناصر رو به روي پنجره چوبی میایستد. ابروهای پرپشت نامرتبش را در هم میکشد و به جنگل نگاهمیکند. همان روزهایی که با ایکاشها کلنجار میرفت،

ناصر رو به روي پنجره چوبی میایستد. ابروهای پرپشت نامرتبش را در هم میکشد و به جنگل نگاهمیکند. همان روزهایی که با ایکاشها کلنجار میرفت،

ثریا از تراس پایین میآید. روی پلهها مینشیند. آخرین دانه موهای سفیدش را میبافد و پشتسر میاندازد. آلبوم قدیمی را باز میکند.ورق میزند. فریبا و

زندگی در جریان است. داستان آزاد. -آقا راحت باشید. بیاید تو! مرد کلاه بافتنی را از سرش درآورد .نگاهی به دستان ضمختش که لکه های

باقر داس را درست میزند جایی که باید بزند.در چشم به هم زدنی شاخه ازتنه درخت جدا میشود.دیده ام وقتی که داس را در دستش

هواتاریک است.صدای جنگل آزارم میدهد.اندک مهتابی که از لای شاخه هاممکن بود جنگل را روشن کند زیر ابرهای فشرده گیر کرده.از راه رفتن خسته شده

حالا سه سال قبل که میخواستم ازکپور چال خانه مامان لیلا تا آبکنار بروم مجبور شدم با دوچرخه قدیمی مادرم رکاب بزنم.من برخلاف مادراندام ریزی
گیج شدم .محیط اصلا برایم آشنا نیست.دیوارها گاهی هستند گاهی نه.از پنجره بزرگ که همیشه و همه جاهست نور شدیدی میتابد. اتاق معلق است .هیچ

آب در زندگی همه موجودات نقش حیاتی دارد .در زندگی من طور دیگری هم نقش دارد .خاطراتم را به دوبخش تقسیم میکند بخش پر اهمیتی

تاکسی را کنار جاده پارک کرده بود.در تاریکی،رودخانه ی ته دره دیده میشد .نیم ساعت بود که ماشینی از آنجا ردنشد.جسد پتو پیچ را از

از تخت پایین آمدم.نور خورشید به وسط اتاق می رسید .همه چیز دور سرم چرخید . بوق ماشینها گاهی ممتد وگاهی ضربه ضربه پشت هم

تیر مست (تیر مست شدن اصطلاحی در شکاراست که حالت جانوری که تیر خورده ولی تیر کارساز نبوده و حیوان به هر سو میدود را

خانه مادربزرگ ،خانه ای قدیمی بوددرگیلان .میان باغ بزرگ پدری .در باغ ،بجز خانه مادر بزرگ ،دو برادرش هم خانه داشتند .بزرگتر از خانه مادر