نویسنده: نسرین صحرایی

نسرین صحرایی

حکایت روزگار سخت

آفتاب تموز با بی رحمی بر تن های نحیف گرسنگان می تابد.کودکان با شکمی آماس کرده و مردان و زنان با دهانی تف زده مستاصل

نسرین صحرایی

وقت اضافه

آن روز جنگ من با پدر مغلوبه شد و باز مانده های آن دیوار تنهایی است که روز به روز مرا بیشتر در خود اسیر

تونل شماره 22

تونل شماره ی ۲۲ نسرین صحرایی آذرماه۱۴۰۲ تصمیم گرفتیم از اتوبان جدیدی که چند وقتی از افتتاحش می گذشت  سفرمان را شروع کنیم.ساعت هشت صبح

نسرین صحرایی

حسرت پرواز

روناک  کنار بخاری مشغول بافتن دستکش بود با  صدای در از جا پرید. ژیار و ژیان با موهایی پوشیده از برف و پاهایی که تا

نسرین صحرایی

به زیبایی دریا

نسرین صحرایی در میان مهی غلیظ و بارانی که ریز ریز می بارید همراه دوستانم از شهر به سمت روستای محل سکونتمان می رفتیم. راننده

نسرین صحرایی

برداشتی آزاد از داستان تپلی

برداشت آزاد از داستان تپلی اثر: گی دوموپاسان نسرین صحرایی  سوم آبان ۱۴۰۲ مهربانی تپلی را در بسیاری از آدم چاق های اطرافم دیده ام.شاید

نسرین صحرایی

حراج جان

روناک  کنار بخاری مشغول بافتن دستکش بود با  صدای در از جا پرید. ژیار و ژیان با موهایی پوشیده از برف و پاهایی که تا

نسرین صحرایی

زیر پوست زندگی

زیر پوست زندگی تیرماه ۱۴۰۲ نسرین صحرایی راننده بعد از ساعتی گشتن در خیابان فرشته جلوی یکی از برجها نگه داشت و گفت« خانوم رسیدیم»

نسرین صحرایی

خواب آشفته‌ی آب

نسرین صحرایی خرداد ۱۴۰۲  خواب آشفته ی آب دست هایم بدجور میخارد. با ناخنم محکم روی آن می کشم. پوستم دارد چاک  می خورد. نکند

مسافران بی‌بدرقه

بد جوری سردش بود.سرما تا مغز استخوانش نفوذ کردبود.میخواست کسی را صدا بزند ولی توانی برایش نمانده بود.صدایش بیشتر به ناله ای می مانست. با

نسرین صحرایی

فقط چهل‌وپنج دقیقه

ساعت یازده صبح با وجود هوای آفتابی و گرما ی گزنده ی اواخر خرداد ماه بنگاه معاملات ملکی شایان جای خوبی بود که دقایقی روی

نسرین صحرایی

به آهستگی

یحیی جان سلام مدتها بود میخواستم نامه بنویسم و بدهم غلامرضا راننده ی مینی بوس وقتی به شهر می آید برایت بیاورد ولی پشیمان شدم.