نویسنده: اویس ملکانی

اویس ملکانی

پیرمرد جلیقه‌پوش

ساعت بیست دقیقه  به یک است، و قراره امروز من بروم دنبال امید.  -امید مامان، زنگ خونه تو چمنای پارک منتظرتم.  -آخه مامان من” –